سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به مابنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 1  بازدید دیروز: 3   کل بازدیدها: 14084
 
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***
 
باران عشق
نویسنده: پری(دوشنبه 88/6/9 ساعت 7:10 عصر)

تقدیم به تک ستاره قلبم که هرروز بیشترازدیروزدوستش دارم 

 

 

 باران عشق

 

 

 

بازباران بی ترانه

بازباران بی ترانه،باتمام بی کیسیهای شبانه

میخوردبرمردتنهامیچکدبرفرش خانه

بازمی آیدصدای چک چک غم.........بازماتم

*******

من به پشت شیشه های تنهایی افتاده

نمی دانم.....نم فهمم

کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟؟؟؟؟

*******

نمی فهمم،چرامردم نمی فهمند

که آم کودک که زیرضربه های شلاق باران سخت میلرزد

کجای ذلتش زیباست.

*******

نمیفهمم کجای اشک یک بابا

که سقفی ازگل وآهن به زورچکمه های باران

به روی همسروپروانه های مرده اش آرام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟؟

********

نمی دانم .......نمی دانمک چرامردم نمی دانند

که باران ،عشق تنهانیست

صدای ممتدش درامتداد رنج این دلهاست.

کجای مرگ مازیباست...نمی فهمم!!!؟

********

یادآرم روز باران را

یادآرم مادرم درکنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم

می دویدم زیرباران....ازبرای تکه ای نان

مادرم افتاد

مادرم درکوچه های پست شهر آرام جان می داد

فقط من بودم وباران وگلهای خیابان بود

نمی دانم

کجای لجن زیباست؟؟؟

********

بشنوازمن ،کودک من

پیش چشم مرد فردا

که باران هست زیبا ازبرای مردم زیبای بالادست

وآن باران که عشق دارد...فقط جاریست برای عاشقان مست

وباران من وتو درد وغم دارد.

********

خداااااااااهم خوب می داند که

این عدل زمینی،عدل کم دارد.

 

baran

 

 

  عشق حقیقی

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

 

 

 

 

گل پرپر شده ی زندگیم

نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
امشب دلتنگتم
امشب دلتنگتم
امشب دلتنگتم
باران عشق
اولین سلام

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***
پری

|| لوگوی وبلاگ من ||
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||