سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه جامه دانش بپوشد، عیبش از مردم نهان ماند [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 1  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 14098
 
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***
 
اولین سلام
نویسنده: پری(یکشنبه 88/6/8 ساعت 8:25 عصر)
salam

بنام تنهاترین تکیه گاه

سلام

امروزاولین روزافتتاح وبلاگمه راستش من ازمقدمه چینی خوشم میاداما بلدنیستم واسه همین الانم نمیدونم باچه مقدمه ای شروع کنم به نوشتن بذارین اول یه گلایه کنم اره گلایه اخه ازشون شاکیم گلایه ازکسی کنم که مادروپدرهممونه ،میگن خدااول همه ی بنده هاشوجفت جفت افریده بوده تااینکه بعدخورده شدن سیب توسط ادم وحواواخراج شدنشون ازبهشت این قضیه شکل جدیدی به خودش میگیره وقرارمیشه هرکی بگرده خودش نیمه گمشده خودشوپیداکنه امایکی نیست به این اقای ادم وخانم حوابگه که بایه دونه سیب خوردن اونادل خیلیهاشکسته چون پیداکردن نیمه گمشده به این اسونیانیس که کلی واسه خودش مکافات داره مثلا همه ی ماهایه روزمیبینیم یکی خواسته یاناخواسته واردزندگیمون شده ودیگه به غیراون هیشکی رونمیبینیم میشیم نیمه کورمیگیم این نیمه گمشده ی منه وباجون ودل براش مایه میذاریم ......هرجامیریم به اون فکرمیکنیم به هرچی نیگامیکنیم اونومیبینیم ....اسمش میشه ملکه ی ذهنمون ومیگیم بهترین اسم تودنیاست و خوشگلترین مخلوق روزمینه فقط وفقطم خوبیاشومیبینیم.... تاجاییکه گاهی خداروهم فراموش میکنیم وازش غافل میشیم اینجادیگه نیمه کورنیستیم ها ....کلاکوریم اره کوریم چون تنهاتکیه گاهمون روفراموش کردیم خداروفراموش کردیم.......افسوس یکی نیس بگه اخه خداجونم مگه خودت نگفتی بگردنیمه گمشده ی خودتوپیداکن پس دیگه چرااین همه عذابمون میدی چرا!!!!!!!! چراوقتی یکی روپیدامیکنیم بهش نمیرسیم البته من شکست خورده نیستم ها اماامیدی هم ندارم حالابعدکه قصه عاشقی منوبشنوین متوجه میشین چی میگم. من ازآدم وحواشاکییم آره ازهردوشون دلگیرم ....مگه یه سیب ارزش این همه بدبختی روداره که ماروتواین بدبختی انداختن......... صبرکنیدشوخی کردم اون سیب نوش جونشون باشه وایشاالله گوشت شده باشه برا بدنشون راستش یه لحظه ترسیدم دونفری بیان بالگد بزنن توکمرم( منم لاغر)وچلاق بشم زمین گیرشم.میخوام یه کم ازخودم بنویسم اسمم پری هست دختربدی نیستم به قول سهراب سپهری: بچه اذربایجانم_ روزگارم بدنیست_تکه نانی دارم ،خرده هوشی،سرسوزن ذوقی(واماسپهری بااین همه هوش واستعدادش میگه که خرده هوشی وسرسوزن ذوقی داره پس بنابراین =>من بایدبگم که من دختری کندذهنم ،بدون هیچ ذوقی)ومادری دارم بهترازبرک درخت _دوستانی بهترازآب روان_وخدایی که دراین نزدیکیس ،اره خدادراین نزدیکیاس اما یه کم ازش غافلیم........راستش دوس ندارم زیاد زندگی خصوصیموهویداکنم واسه همین مختصرمیگم که:18سالم تموم شده یه سال ونیم پیش کم کم احساس کردم که یه حس عجیبی نسبت به پسرداییم دارم اولاتودلم میگفتم من چقدررضارودوست دارم امابعدهافهمیدم یه احساسیه فراترازرابطه ی دخترعمه پسردایی ..... من یه دل نه صددل عاشقش شده بودم بهش زیادفکرمیکردم همیشه دعامیکردم توهرمجلسی من هستم اونم حضورداشته باشه حرفاش برام مثل شکربودخیلی به دلم مینشت،دلم میخواست بهش بگم که دوسش دارم امانه غرورم میذاشت نه عقلم اجازه میدادکه به یه پسراحساسموبگم اخه برایه پسرفرقی نمیکنه دختری بهش علاقه داشته باشه اینطوره اره؟؟؟؟؟واسه همین فقط یواشکی تودلم دوسش داشتم تااینکه یه روزشنیدم دوست دخترداره وقصدازدواجم دارن.....راستش ناراحت شدم دیگه فکرکردن بهش کارعاقلانه ای نبودچون فقط خودموعذاب میدادم بااین حال امابازم میخواستمش هروقت به حلقه ی تودستش نگامیکردم دلم اتیش میگرفت اما خداشاهده هیچ وقت دعانکردم که ازهم جدابشن باخودم میگفتم عشق همین دیگه یعنی یکی روخواستن وبه اون نرسیدن دعامیکردم همیشه خوشبخت بشه.رضاقشنگ میخندیدهمیشه محوخنده هاش میشدم ،درباره ی این عشق پنهونیم به دوستامم نگفتم چون برام سخت بودبگم دل به کسی بستم که اون هیچ احساسی بهم نداره ،گاهی باخودم فکرمیکردم که اگه منم بایکی دیگه رابطه ای داشته باشم شایدفراموشش کنم لفظامیگفتم امااصلادلم راضی نبودباکسی دوست شم حتی ازاینکه به پسرانگاکنم هم خوشم نمیومدنه اینکه زیادمثبت باشم هانه شایددربعضی موارداخلاقهای منفی هم داشته باشم امااین یه خصوصیت روندارم ..........درضمن بگم که فراموش کردن کسی که دوستش داری مثل به یادآوردن کسیه که هرگز نمیشناسیش.... گاهی شباگریه میکردم تاآروم شم باچشای خیسم به خواب میرفتم روزها ی زندگیم مثل برق وباد گذشت ومحرم سال87 بودکه عاشورامن ودوستم داشتیم شمعهامونوروشن میکردیم که دیدم رضابادادا داشش وزنداشش اومدن تاکنارماشمع هاشونو روشن کنن . راستش بادیدنش یه حس غریبی داشتم تاحالااونجوری نشده بودم من شمعهامورودیوارحیاط مسجدروشن کردم به شمعهای من نگاکردومثل من رودیوارروشن کرداماون یه چیزی نوشت که هرکاری کردم نتونستم بخونمش بهش گفتم این چیه نوشتی رودیوارگفت:به زودی میفهمی چی نوشتم هنوزم نفهمیدم اون چی بودکه رودیوارباشمع نوشت چنان ذهنمومشغول کرده که نگو ونپرس..اون همه شمع روشن کردم فقط یکیش به خاطررضابودکه براسلامتیش روشن کردم .... زندگی همینه دیگه هیشکی ازدل هیشکی خبرنداره چنان غرق خودمونیم که نمیبینیم یکی باصدای بی صدایی داره صدامون میکنه،داره میگه دیونه من دوستت دارم ......خلاصه اینکه عید88 هم رسیدحالاوقتش بودکه خونده هامویه مروری کنم تابراکنکوراماده اماده بشم تاقبل عیدتلاش زیادی کرده بودم هم درسای پیش دانشگاهی رومیخوندم هم تست کنکورمیزدم به هرحال بعدعیدسهل انگاری کردم که نتیجه اش روهم دیدم (خاک برسر من الاغ کنن)خردادماه بودیه لحظه دلم برارضابدجورتنگ شدگفتم یه پیام بفرستم ،یه پیام عاشقانه فرستادم گفت پری ،جان من حرف دلتوبگوچشای تومیگه خیلی دوسم داری درسته؟؟؟؟؟؟بااین حرفش مثل این بودکه دلم ازجاکنده بشه وای خدای من چشای من همه چیزرولوداده بودچشام چیزی روحاشاکرده بودکه من جرات گفتنشونداشتم به هرحال اون فهمیده بودامامن اصلابه روم نیاوردم وگفتم که دوستت دارم اما فقط به عنوان یه پسردایی،چراراستشونگفتم خودمم نمیدونم!!!! بهم گفت نظرت درمورددوس پسرچیه من گفتم عشق برامن توازدواج خلاصه میشه رضابهم گفت که پری من بایکی دوس بودم امازندگیمونابودکردالانم باکسی نیستم خیلی دوس داشتم بپرسم چرانابودکردامانپرسیدم ،بعدخدافظی کردیم ومن موندم بایه ذهن مشغول که بگم من ازخیلی وقت پیش دلم پیشت گیرکرده یانه؟؟؟؟؟؟؟دوستم همیشه بهم میگه هیچ وقت به یه پسرنگومن دوستت دارم اخه خودش توعشقش شکست خورده چنان بازیش دادکه برایه مدت طولانی حتی به ایینه هم نگانکردازهمه چیززده شده بود قربونت برم هانیه جونم...این قضیه همین جوری موندمن کنکورو هم دادم افتضاح بودسه روپشت سرهم گریه کردم من همیشه شاگرددوم کلاسمون بودبرام خیلی وحشتناک بودکه نتونستم تستهاروبزنم امامامانم به زورگل گاوزبون وحرف زدن باهام تونست یه کم ارومم کنه من ورضاهم گاهی ازاحوال هم جویامیشدیم تاکم کم اس ام زدن هامون بیشترشدراستش من اصلاازاین کارراضی نبودم چون نمیخواستم بهش عادت کنم حوصله افسردگی بعدقطع رابطه روهم نداشتم باهم رابطه ی دوستانه داشتیم راستش خیلی خوشحال بودم طوری که اصلا گذرزمان رونفهمیدم وزمان اعلام نتایج کنکوررسیدرضابهم گفت که مشخصاتموبهش اس ام اس کنم تابتونه اونم نتیجه روببینه چشمتون روزبدنبینه یه رتبه ی5رقمی که واقعاخجالت میکشیدم به کسی بگم رضااولین نفربودکه بهم زنگ زدوتبریک گفت.........الان باهم مثلادوستیم خیلی دوسش دارم خیلی ازبودن درکنارش خوشحالم اماازاحساس اون نسبت به خودم خبرندارم اصلاهم ازاخررابطمون خبرندارم امابااین حال میخوام تازمانیکه رضامیخوادادامه بدم ،بیشتراوقات به همدیگه اس ام اس میزنیم؛میشه گفت کلابه یادهم هستیم امااون یه کم دلش پیش من نیس وهمین ازارم میده .اکثراوقاتم براسلامتیش دعای معراج میخونم.قصه ی مابه سررسیدکلاغه به خونش نرسید اینم ازخودم ببخشیدکه قلم خوبی ندارم ونتونستم احساساتی بنویسم.

وحرف اخرم: عاشقی جرم نیست ای مردم اتفاقیست پیش می اید

بیقرلرتم

نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
امشب دلتنگتم
امشب دلتنگتم
امشب دلتنگتم
باران عشق
اولین سلام

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***
پری

|| لوگوی وبلاگ من ||
***دوستت دارم خیلی کمه، اماجزاین چیزی نبود!!!***

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||